زندگي،يك لبخند،يك احساس
در نگاهي روشن
ازفراسوي افق،تا ته آينه هاست
زندگي
باصداقت،باشوق
با تپشهاي دو نبض عاشق
همدل و همراه است
زندگي بركه اي از شاديهاست
آن چیزی که تنــــگ شده،
دل است برای تو،
و جهان است، بــرای من..
غــیــر از ایــــن کـــنــج تـــنــهـــایـــی !
تــــا آدمــــ گــــاهـــی آنــــجـــا جــــان بــــدهــــــد !
... مــثــــلا" آغـــــوش تـــــــو !
جـــــان مـــیـــدهد برای جــــــــــان دادن ...

اجازه هست عشق تو رو تو كوچه ها داد بزنم؟
رو پشـت بـــــوم خونه ها اسمتو فریاد بزنم؟
اجازه هست كه قلـبمو برات چراغونی كنم؟
پیش نگاه عاشقت،چشـــــمامو قربونی كنم
اجازه میدی تا ابـد سر بزارم رو شونه هات؟
روزی هزار و صـد دفه بگم كه میمیرم برات؟
اجازه میدی كه بـگم حرف ترانه هام تویی؟
دلیل زنده بودنـــــم ، درد بهانه هام تویی؟
تو رویاهــای صورتیم، خودم رو با تو ببینم؟
اجازه هست جار بزنم بگم چقد دوست دارم؟
بگم می خـــوام بخاطرت سر به بیابون بزارم؟
خدای اطلسی ها با باتو باشد
پناه بی کسی هاباتو باشد
تمام لحظه های خوب یک عمر
به جز دلواپسی ها باتوباشد

با تو نیستم ، به خودت نگیر ، اصلا تو یکی نخوان ...
دارم با خودم زمزمه می کنم ، با خودم حرف می زنم ...
...
دلگیرم از آدم هایی که می آیند و می روند و پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند ...
نمی بینند که پشت سرشان به جای کاسه ی آب ، اشک ریخته می شود ...
به جای خداحافظی ، بغض می کنند ...!
از تو دلگیر نیستم ، رفتن حق آدم هاست !! با خودم حرف می زنم ...
درد دارد ...
وقتی همه چیز را می دانی ...
و فکر می کنند نمی دانی ...
و غصه می خوری که می دانی ...
و می خندند که نمی دانی

تا وقتی حرف هایم را شنید
آب شود

اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن

سیه داس
سیه دل که تورا
چون گلی با ریشه
از زمین دل من کند و ربود
نیمی از روح مرا با خود برد
نشد این خاک به هم ریخته هموار هنوز ...

چشم هايت به من اميد زندگي داد
آيه اي بودازلطف خداچشم هايت مراباحقيقت روشن عشق آشناکرد
بانگاهت چگونه بودن رادرک کردم زيستن رافهميدم
من براي لحظه اي کنارتونفس کشيدن چه بايدبکنم؟
براي چشم هاي تو...که درزندان غم واندوه اسيرند
چقدربايددعاکنم؟
من چگونه راه قلبم رابراي تونمايان سازم
براي نگاهي که هرگزمرانمي فهمد
براي مردمغروري که گويااصلامرانمي بيند...
چه زيباست نوشتن وقتي ميداني اوميخواند
چه زيباست سرودن وقتي ميداني اومي شنود
وچه زيباست جنون وقتي ميداني اوميبيند،
اينک نامه اي براي تو
را با چشماني اشک باراينجاخواهم نوشت
آري اين صداي پاي ترديداست...
مي گويدبه من تنهاترين بايدکه تنهارفت...
مي روم،اماتوراهميشه دريادخواهم داشت